سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درس و فراگیری دانش، مایه باروریشناخت است . [امام صادق علیه السلام]
کبوتر کبوتر است
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 3096
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
کبوتر کبوتر است
اویس یوحنا

........... لوگوی خودم ...........
کبوتر کبوتر است
............. بایگانی.............
تابستان 1385

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • مرا پر بدهید

  • نویسنده : اویس یوحنا:: 85/6/10:: 5:33 صبح
    عشق پرواز بلندی ست مرا پر بدهید
    به من اندیشه ای از عشق فراتر بدهید
    من به دنبال دل گمشده ام می گردم
    یک بریدن به من از بال کبوتر بدهید
    تا درختان جوان راه مرا سد نکنند
    برگ سبزی به من از جنس صنوبر بدهید
    یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید
    باغ جولان مرا بی در و پیکر بدهید
    آتش از سینه ی آن سرو جوان بردارید
    شعله اش را به درختان تناور بدهید
    تا که یک نسل به یک نسل خیانت نکند
    به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید
    عشق اگر خواست نصیحت به شما؛ گوش کنید
    تن برازنده ی او نیست به او سر بدهید
    دفتر شعر جنون بار مرا پاره کنید
    یا به یک شاعر دیوانه ی دیگر بدهید
    محمد سلمانی

    نظرات شما ()

  • نگاه از بالا

  • نویسنده : اویس یوحنا:: 85/6/10:: 5:12 صبح

    متن زیر را شهید سعید اقا مرتضی اوینی نوشته .واقعا دستش درد نکنه خدا می دونه چه کسی را باید شهید کنه و ببره پیش خودش؛ استعداد که بالا باشد می شه چی ؟فرار مغز ها. حالا اگر آدم شانس داشته باشه می شه فرار مغز ها و بدن ها و اگر دیگر آخر شانس باشه، وسیله ی نقلیه هم برایش می فرستند .مثلا یک مین 
    حالا که شهید رفته پیش خدا حتمی فرصت نداره این مطلب را توی شبکه بفرسته . ما هم که مرده ی اینجور جوانمردی بازی هاییم این مطلب را البته به اسم خودشان تو وبلاگ خودمان می زنیم. حالا این مطلب را بخوانید و با نشریات الان یک کم مقایسه بفرمایید           


    ژورنالیسم حرفه ای
    نشریات جدیدی که این روزها از هر گوشه و کنار می رویند ریشه در خاک واحدی دارند و آن « ژورنالیسم حرفه ای » است. مشخصه اصلی ژورنالیسم حرفه ای آن است که خود را به سخیف ترین گرایش ها و سلیقه های روز فروخته است و روی به ابتذال آورده و برای جلب مشتری دست به همان کارهایی می زند که پاتوق های کنار خیابانی می زنند: « گزارش های داغ، مصاحبه های تنوری، دانستنیهای سرپایی، اطلاعات ساندویچی، تیترهای بودار، جدول های خوشمزه، مسابقات هوس انگیز... و خلاصه انواع مطالب برای انواع سلیقه ها! »

    ژورنالیسم حرفه ای ناگزیر است که بنیان کار خویش را بر ضعف های بشر امروز بگذارد و از ترشح بزاق خوانندگان ارتزاق کند، و حتی اگر اجازه دهند هیچ ممانعتی برای سوء استفاده از غرایز جنسی مردان و هوس جلوه فروشی در زنان، سر راه خویش نمی بیند و خود را به آب و آتش می زند تا راهی به قلب های مریض پیدا کند و نقبی به جیب ها بزند. عموم انسان ها میان منطق حس و منطق عقل و منطق دین که مبتنی بر فطرت است سرگردانند و این سرگردانی، قلمرو حاکمیت لیبرالیسم است. طبیعت انسان در وهله اول متمایل است به آب و رنگ و تنوع و نیست انگاری، و حرفه ای ها تله خویش را درست در همین جا می گسترانند، و البته فراتر از هرچیز، این مقتضای تمدن غرب است که بشر امروز از هر کار تلقی سودانگارانه و تاجرمآبانه دارد. با این طرز تلقی، کار مطبوعاتی متکی بر بازار سنجی است و روزنامه نگاران حرفه ای پیش از هر چیز باید از یک شمّ تجارتی برخوردار باشند. باز هم اگر این نشریات با توسل به این جاذبه های سخیف فقط مشکل سود دهی و تیراژ خود را حل می کردند حرفی نبود، ولی کار به همین جا ختم نمی شود. تز روزنامه نگاری حرفه ای اکنون مانیفستِ یک مبارزه پنهان سیاسی با انقلاب اسلامی است. وجود و بقای انقلاب به دین و دینداری مردم رجوع دارد؛ پس هر چه بتواند انسان را به غفلت بکشاند می تواند اسباب یک مبارزه سیاسی با انقلاب اسلامی واقع شود: از عکس های فوتبالیست های حرفه ای در آدامس های بادکنکی گرفته تا دانستنی های عملی، دیدنی های توریستی... رمان های عشقی و پلیسی و ایدئولوژی های سیاسی، یعنی هر چه بتواند بنیان دینداری را سُست کند، فی نفسه می تواند در خدمت مبارزه با انقلاب اسلامی که بر اصل « عینیتِ دیانت و سیاست » استوار است واقع شود. بنابراین، غرب برای مبارزه با انقلاب لازم نیست که حتماً روی به مقابله سیاسی و نظامی بیاورد؛ همه چیز، مشروط بر آنکه بتواند مردمان را از دین غافل کند، یک سلاح سیاسی است.

    تز روزنامه نگاری حرفه ای یا « حرفه ای کاری » چنین توصیه می کند:

    باید حرفه ای نوشت، باید در نشریه به همه جریان ها به یک اندازه سهم داد، باید همه جریان ها را وارد گود کرد تا نشریه تیراژ پیدا کند، به سود دهی برسد و از ورشکستگی نجات پیدا کند. باید از همه کس و همه چیز بنویسید. کاری به محتوا نداشته باشید. برای یک روزنامه نگار نباید بین آمریکا و آفریقای مظلوم، بین صهیونیسم و فلسطین، بین تئاتریست های مذهبی و غیر مذهبی، بین شاعران مسلمان و لائیک... فرقی وجود داشته باشد؛ هر چه بتواند فروش داشته باشد و جنجال برپا کند مغتنم است.

    تیراژ و سود دهی بزرگ ترین معضل نشریات کنونی است و پُر روشن است که کمتر صاحب امتیازی می تواند در برابر این استدلال حسابگرانه تاب بیاورد و تسلیم نشود. اگر نشریه ای خود را فقط در برابر میزان فروش متعهد بداند، بدون تردید کارش به آنجا خواهد کشید که هر تعهدی را جز این نفی کند. بنابراین، وقتی صاحب امتیاز نشریه ای در برابر این تز تسلیم شد و کار را به حرفه ای ها (!) سپرد، خواهد دید که رفته رفته نشریه ای چون « مفید » که با صداقت برای کودکان انتشار می یافت به نشریه ای چون « آدینه » و یا « دنیای سخن » - که اکنون زاد و ولد کرده و تکثیر شده اند ـ تبدیل می شود. صاحب امتیاز نشریه « مفید »، اگر چه خیلی زود حیله حرفه ای ها را در نیافت، اما بالأخره فهمید و کنار کشید.

    شعار « برخورد باز و آزاد » را ظاهراً ژورنالیست های حرفه ای می دهند، اما وقتی خرشان از پل گذشت این طرفی ها را دیگر به بازی نمی گیرند و حتی مطالب مجله را تا چند شماره آماده نگاه می دارند تا در برابر پرسش ها نیز جواب داشته باشند. دموکراسی شعار آزادی می دهد، اما در عمل، با نهان روشی و سیستم های کاملاً مخفی جاسوسی و شبکه های گسترده تبلیغاتی اجازه نمی دهد که احدالناس آزادانه بیندیشد و آزادانه انتخاب کند. ولی ما شعار ولایت می دهیم، اما در عمل طوری رفتار می کنیم که آنها شعارش را می دهند.

    اکنون بسیاری از صاحب امتیازها با تز روزنامه نگاری حرفه ای فریفته شده اند و بسیاری از نشریه ها به دست حرفه ای کارها (!) افتاده است و بزرگ تر هایشان به کوچکترها توصیه می کنند:

    راه ما برای نفوذ در مطبوعات هموارتر از هر روز دیگری است، اما در نظر داشته باش که راهِ هموار، هوشیاری و مراقبت می خواهد. برای پایدار کردن نفوذت باید به این امور توجه داشته باشی. رابطه عاطفی و پیوند دوستی با صاحب امتیاز را بیش ازپیش تقویت کن. من با این شیوه توانسته ام با صاحب امتیازهای سه نشریه هفتگی تا مرز رابطه خانوادگی پیش بروم.

    پول عامل تعیین کننده ای است و تا کنون توانسته بسیاری از ایدئولوژی ها را در قلب صاحبانش بی رنگ کند. پیش از هر چیز سهم ماهیانه صاحب امتیاز را پرداخت کن. تجربه فلان نشریه به ما ثابت کرد که خیلی ها را می توان با پول خرید. همه صاحب امتیازها تا قبل از انتشار مجله دلشان برای فرهنگ کشورشان می سوزد، اما اولین پارتی حواله کاغذ وزارت ارشاد که دستشان رسید و تفاوت قیمت دولتی با بازار آزاد را که لمس کردند (!) همه چیز یادشان می رود. به کادرهایی که تربیت می کنی تز « حرفه ای کاری » را بیاموز. من با همین تز توانسته ام بسیاری از روزنامه نگارانی را که بعد از انقلاب وارد معرکه شده اند به آدم هایی لائیک تبدیل کنم و فلانی ها را که می شناسی به استخدام نشریه ای در آوردم که صاحب امتیازش یک روحانی است...

              


    نظرات شما ()

  • بابات کو؟؟

  • نویسنده : اویس یوحنا:: 85/6/9:: 1:25 عصر

     

    بابات کو؟

    تا به حال غصه دار و غمگین ندیده بودمش. همیشه دندان های صدفی سفید فاصله دارش از پس لبان خندانش دیده می شد. قرص روحیه بود! نه در تنگناها و بزبیاری ها کم می آورد و نه زیر آتش شدید و دیوانه وار دشمن. یک تنه می زد به قلب دشمن. به قول معروف خطر پیشش احساس خطر می کرد! اسمش قاسم بود. پدرش گردان دیگر بود. تره به تخمش می رود، قاسم به باباش. هر دو بشاش بودند و دل زنده. خبر شهادت دادن به برادر و دوستان شهید، با قاسم بود:

    - سلام ابراهیم. حالت چطوره؟ دماغت چاقه؟ راستی ببینم تو چند تا داداش داری؟

    - سه تا، چه طور مگه؟

    - هیچی! از امروز دو تا داری. چون داداش بزرگت دیروز شهید شد!

    - یا امام حسین!

    به همین راحتی! تازه کلی هم شوخی و خنده به تنگ خبر می بست و با شنونده کاری می کرد که اصل ماجرا یادش برود هر چی بهش می گفتم که: «آخر مرد مؤمن این چطور خبر دادن است؟ نمی گویی یک هو طرف سکته می کند یا حالش بد می شود؟» می گفت: «دمت گرم. از کی تا حالا خبر شهادت شده خبر بد و ناگوار؟!»

    - منظورم اینه که یک مقدمه چینی، چیزی...

    - یعنی توقع داری یک ساعت لفتش بدم؟ که چی؟ برادر عزیزتر از جان! یعنی به طرف بگویم شما در جبهه برادر دارید؟ تا طرف بگوید چطور؟ بگویم: هیچی دل نگران نشو. راستش یک ترکش به انگشت کوچکه پای چپش خورده و کمی اوخ شده و کلی رطب و یابس ببافم و دلش را به هزار راه ببرم و بعد از دو ساعت فک تکاندن و مخ تیلیت کردن خبر شهادت بدهم؟ نه آقاجان این طرز کار من نیست. صلاح مملکت خویش خسروان دانند! من کارم را خوب فوت آبم.»

    نرود میخ آهنین در سنگ! هیچ طور نمی شد بهش حالی کرد که... بگذریم. حال خودم معطل مانده بودم که به چه زبان و حسی سراغ قاسم بروم و قضیه را بهش بگویم. اول خواستم گردن دیگران بیندازم. اما همه متفق القول نظر دادند که تو – یعنی من – فرمانده ای وظیفه من است که این خبر را به قاسم بدهم.

    قاسم را کنار شیر آب منبع پیدا کردم. نشسته و در طشت کف آلود به رخت چرکهایش چنگ می زد. نشستم کنارش. سلام علیکی و حال و احوالی و کمکش کردم. قاسم به چشمانم دقیق شد و بعد گفت: «غلط نکنم لبخند گرگ بی طمع نیست! باز از آن خبرها شده؟» جا خوردم.

    - بابا تو دیگه کی هستی؟ از حرف نزده خبر داری. من که فکر می کنم تو علم غیب داری و حتی می دانی اسم گربه همسایه چیه؟

    رفتیم و رخت ها را روی طناب میان دو چادر پهن کردیم. بعد رفتیم طرف رودخانه که نزدیک اردوگاه بود. قاسم کنار آب گفت: «من نوکر بنده کفشتم. قضیه را بگو، من ایکی ثانیه می روم و خبرش را می رسانم. مطمئن باش نمی گذارم یک قطره اشک از چشمان نازنین طرف بچکه!»

    - اگر بهت بگویم، چه جوری خبر می دهی؟

    - حالا چی هست؟

    - فرض کن خبر شهادت پدر یکی از بچه ها باشد.

    - بارک الله. خیلی خوبه! تا حالا همچین خبری نداده ام. خب الان می گویم. اول می روم پسرش را صدا می زنم. بعد خیلی صمیمانه می گویم: ماشاءالله به این هیکل به این درشتی! درست به بابای خدابیامرزت رفتی!... نه. اینطوری نه.

    آهان فهمیدم. بهش می گویم ببخشید شما تو همسایه تان کسی دارید که باباش شهید شده باشد؟ اگر گفت نه می گویم: پس خوب شد . شما رکورددار محله شدید چون بابات شهید شده!... یا نه. می گویم شما فرزند فلان شهید نیستید؟ نه این هم خوب نیست. گفتی باید آرام آرام خبر بدم. بهش می گویم، هیچی نترس ها. یک ترکش ریز ده کیلویی خورد به گردن بابات و چهار پنج کیلویی از گردن به بالاش را برد ... یا نه ....

    دیگر کلافه شدم. حسابی افتاده بود تو دنده و خلاص نمی کرد.

    - آهان بهش می گویم: ببخشید پدر شما تو جبهه تشریف دارن؟ همین که گفت: آره. می گویم: پس زودتر بروید پرسنلی گردان تیز و چابک مرخصی بگیرید تا به تشییع جنازه پدرتان برسید و بتوانید زودی برگردید به عملیات هم برسید! طاقتم طاق شد. دلم لرزید. چه راحت و سرخوش بود. کاش من جاش بودم. بغض کردم و پرده اشکی جلوی چشمانم کشیده شد. قاسم خندید و گفت: «نکنه می خوای خبر شهادت پدر خودت را به خودت بگی؟! اینکه دیگه گریه نداره. اگر دلت می خواد خودم بهت خبر بدم!» قه قه خندید. دستش را تو دستانم گرفتم. دست من سرد بود و دست او گرم و زنده. کم کم خنده اش را خورد. بعد گفت: «چی شده؟» نفس تازه کردم و گفتم: «می خواستم بپرسم پدرت جبهه اس؟!» لبخند رو صورتش یخ زد. چند لحظه در سکوت به هم نگاه کردیم. کم کم حالش عادی شد تکه سنگی برداشت و پرت کرد تو رودخانه. موج درست شد. گفت: «پس خیاط هم افتاد تو کوزه!» صدایش رگه دار شده بود. گفت: «اما اینجا را زدید به خاکریز. من مرخصی نمی روم. دست راستش بر سر من.» و آرام لبخند زد. چه دل بزرگی داشت این قاسم.

     


    کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 103

     


    نظرات شما ()

  • ایا وقتش نرسیده؟

  • نویسنده : اویس یوحنا:: 85/6/8:: 8:42 صبح

    بسم الله
    دیگر پیر شده بود . و چهل سال بود که راهزنی می کرد و چهل سال بود که حرام می خورد وچهل سال بود که مردم از او می تر سیدند . دخترک را دیده بود . برای     خانواده اش پیغام داده بود تا اماده اش کنند . خانواده در ترس که نتوان ابرو بر باد داد و نه راهزن کهنه کار را رد کرد . ناچار به قبول گشتند . و مرد نیمه شب امد . اما . اما ان شب شب وصل اسمانی بود نه زمینی . و مرد بی خبر از این انتخاب و این گلچینی .شاید وسط ها و شاید اخرین پلکان . صدای خدا امد در حنجره ی مرد همسایه که اورا می طلبید . راهزن چهل ساله را .
    ایا وقت ان نرسیده که دل های مومنان در برابر ذکر خدا و انچه از حق نازل شده  است خاشع گردد؟
    و راهزن همانجا ماند . چه کرد با او این چند کلمه که گردان و قهرمانان نتوانستند بکنند . راهزن خودش را همانجا بر بالای نردبان جای گذاشت و به بالا رفت . جایی که حتی راهزن چهل ساله را هم می خرند .
    و اینک
    ایا این وقت برای ما نرسیده ؟
    الم یأن للذین امنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله
    ایا وقتش نرسیده ؟

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     


      


    نظرات شما ()

  • او امد

  • نویسنده : اویس یوحنا:: 85/6/8:: 8:19 صبح

    و هنگام سخن گفتن تبسم می نمود .
    و هرگاه سه روز یکی از برادران مومن خود را نمی دید جویای حال او می شد و اگر ان شخص در سفر بود برایش دعا می کرد و اگر که نرفته بود به دیدارش می رفت و اگر مریض بود اورا عیادت می کرد
    و بدون امتیازی در جمع اصحاب می نشست و هر گاه فرد غریبی وارد می شد ایشان را نمی شناخت تا اینکه سوال می کرد و مطلع می شد
    و هر گاه از امری ناراحت می شد نماز می خواند
    و در امور خیر از همه ی مردم بخشنده تر و از تند باد سریعتر بود و بخل نمی ورزید و از ایشان ممانعتی سر نزد
    و می فرمود : جوانمردی ما اهل بیت ان است که هرگاه به ما ظلم کردند عفو می کنیم و هرگاه ما را محروم کردند عطا می کنیم .
    بر او و خاندان مطهرش درود فرست


    نظرات شما ()

  • بهانه ای برای حوزه 1

  • نویسنده : اویس یوحنا:: 85/6/8:: 7:48 صبح

    بهانه ای برای حوزه
    اگر من بخواهم در رابطه با حوزه چیزی بنویسم چه بهانه ای باید داشته باشم ؟ شاید فقط سه بهانه در این میان باشد :یکی روز تبلیغ -یکی روز بازگشایی سال تحصیلی حوزه های علمیه و اخری هم برای ازمون ورودی حوزه . و من از میان این سه، دومین مورد را انتخاب کردم برای روز بازگشایی حوزه های علمیه. احساس می    کنم باید راجع به چیزی که تمام زندگیم را مدیون ان هستم مطلبی بنویسم  غیراز اینکه خیلی از افراد جامعه از حوزه حتی به عنوان یک مرکز اموزشی مهم هم بی اطلاعند . خیلی ها اصلا نمی دانند که حوزه هم ازمون ورودی دارد برنامه ی جامع درسی دارد واز  امکاناتی بسیار مناسب برخوردار است  . نمی دانند و یا نمی خواهند که بدانند . یکی از رفیق های حوزویم وقتی نفرات برتر کنکور را می دید اه می کشید و می گفت این ها چرا حوزه را انتخاب نمی کنند و به حوزه نمی ایند . چرا از این استعدادشان برای دین استفاده نمی کنند جایی که اهل ان می دانند نیاز به چه استعداد و قدرت ذهنی دارد . به هر حال ما در داخل حوزه هم دارای افراد قدرتمندی در زمینه   ی  علمی و تفکر هستیم . در این رابطه حرف های بسیار زیادی است که ان شاء الله بیان خواهم کرد .
    سیستم اموزشی -
    تحصیل در حوزه به دو دوره ی تقسیم می شود به دوره ی اول در اصطلاح سطح گفته می شود که مشخصه ی اصلی ان کتاب محوری بودن ان است . این دوره بر  اساس برنامه ی اموزشی 10 سال طول می کشد  . در این دوره که خودش به چند  دوره ی درسی چند ساله تقسیم می شود برنامه به شکل زیر است
    دوره ی  درسی سه سال اول :در این سه سال  صرف و نحو عربی برای قدرت یافتن طلبه در ادبیات عرب اموخته می گردد . برطبق اخرین تغییرات کتب ،در این دوره به ترتیب کتاب های صرف ساده در صرف و کتاب های نحو مقدماتی -الهدایه و الصمدیه در  نحو  خوانده می شود . باید توجه داشت که طلبه تقریبا از ماه چهارم با متن کاملا عربی درس می خواند .( در مورد کتاب ها مطالب مهمی است که بعدا عرض خواهم نمود ). در  سال دوم کتاب بهجه المرضیه که شرح یکی از بزرگترین . عالمان مسلمان( سیوطی) بر یک منظومه ی نحوی است خوانده می شود  این کتاب به علت شارحش مشهور به سیوطی است . به موازات این کتاب جامع نحوی کتاب قدرتمند المنطق در علم منطق نوشته ی علامه مظفر خوانده می گردد . حجم هر کدام از این دو کتاب به طور متوسط 600 صفحه است. در سال سوم کتاب مغنی خوانده می شود که یک کتاب اجتهادی در علم نحو است و همچنین کتاب جواهر البلاغه در علم معانی و بیان و بدیع.
    از سال چهارم تا ششم یک دوره ی کامل فقه نیمه استدلالی و به موازات ان دو دوره اصول فقه خوانده می گردد . کتاب فقهی کتاب روضه ی  البهیه است که شرحی است بر کتاب لمعه شهید اول . همان کتابی که دانشجویان رشته ی حقوق می خوانند . با این فرق که انها فقط متن شهید اول (نویسنده کتاب)را می خوانند که مشهور به متن مصنف است و طلبه ها هم متن مصنف را می خوانند هم متن عالمانه ی شارح شهید انرا . و کتاب به طور کامل بررسی می گردد. در علم اصول که به عنوان منطق فقه است و همان کاری را می کند که منطق برای فلسفه ،هم کتاب الموجز که دوره ی مختصر علم اصول است،در سال چهارم خوانده می گردد و در سال های پنجم و ششم کتاب 700 صفحه ای اصول فقه نوشته ی علامه مظفر . در زمینه ی اعتقادات و کلام هم در سال اول کتاب اصول اعتقادات در سال دوم شیعه در اسلام نوشته ی علامه طباطبایی در سال سوم کتاب اموزش عقاید استاد مصباح و در سال های چهارم و  پنجم کتاب بدایه المعارف الالهیه نوشته ی استاد خرازی . البته غیر از این کتب در شش سال اول کتاب های دیگری هم خوانده می گردد مثل کتاب اموزش فقه و منطق شهید مطهری و تجوید برای سال اول و کتاب های فلسفه ی شهید مطهری و دادگستر جهان ایه الله امینی و علوم قران برای سال (پایه ) ششم و قسمت هایی از نهج البلاغه برای سال های چهارم و پنجم  . در ضمن هر سال در پایان تابستان از درس های مطالعاتی که باید در طول تابستان به وسیله ی خود طلبه خوانده می شود امتحان گرفته می شود که عبارتند از حفظ نیمه ی دوم جزء 30 قران - کتاب فراز هایی از زندگی پیامبر اسلام - و یک دوره کامل  5جلدی تلخیص تفسیر نمونه و کتاب سیره ی پیشوایان که به ترتیب در طی شش سال باید امتحان داده گردد. این ها تنها فهرست منابع کتاب های اموزشی در این شش سال اول و به اصطلاح سطح یک است . در رابطه با سال های بعد بعدا سخن خواهم گفت .  . 

     

     

     

     

     

          

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     


     


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ